هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هستی فنچ باباش

من هستی هستم(فاطیما)الان ۱۲ سالمه ،یه خواهر کوچولو و یه داداش ۵ ساله دارم ،من ۴ تا اسب دارم و عاشق اسب سواریم ،من عاشق خانوادمم

عکسای 5 ماهگیم

این عکس اتلیه   اینم من و اتاناز تو یه روز گرم   خنده نداره که،مگه چیه استخر نداشتیم رفتیم تو قازان       ...
31 تير 1390

من نیم ساله شدم

امروز ماهگرد 6 ماهگی من بود من به خیروخوشی نیم ساله شدم. مامانو بابام خیلی خوشحالن بابام همش میگه دخترم خیلی خوبه این مامانم نمیدونم چرا اینقدر از الان اصرار داره که پیر شده؟ اما من تو این 6 ماه خیلی بزرگ شدم.حالا خودمو می شناسم،به عکسم و شنیدن اسمم واکنش نشون میدم.میتونم بشینم و سینه خیز کمی به جلو برم ولی به قول مامانم مثل عقربه ساعت به همه طرف میرم. غذا خوردن رو با سوپ شروع کردم . برای بدست اوردن چیزی که می خواهم داد و فریاد میکنم .حالا دیگه برای خودم آواهای تقریباً مشخصی دارم.گوشمو سوراخ کردم. و بعضی چیزهایی که من الان دوس دارم:حمله کردن به لب تاپ بایایی.خوردن انواع پتوو پارچه.ویه چیزم می خورم خیلی خوشمزست ...
31 تير 1390

من از اولین سفرم برگشتم

اینم از اولین سفر من که همراه مامانو بابایی رفتیم تهران برا دیدن فامیلای بابایی.عصر 14 خرداد رفتیم و 12 تیر برگشتیم. ما یه ماه تهران بودیم ولی هوا خیلی گرم بود و زیاد بیرون نرفتیم اخه مامان می ترسید مریض بشم.من که عادت کرده بودم شیراز هر روز عصر برم پارک چند روز اول خیلی بی قراری کردم.ولی بعدش بچه خوبی شدم و دیگه گریه نکردم. اونجا همش پیش آتاناز بودم.فقط نمی دونم چرا بعضی وقتا هوس می کرد و موهای منو بدجوری می کشید یادم باشه بزرگ شدم حتمن ازش بپرسم. بهمون خیلی خوش گذشت اصلن گذر زمانو متوجه نشدیم. موقع رفتن پرواز راحتی داشتیم ولی وای به برگشت. هواپیماش کوچولو بود،تازه اونجا فهمیدیم اول میره اصفهان،1.5 تاخیر بخاطر بدی هوا،بع...
25 تير 1390
1